داستان اموزنده
کلبه شادی جامع ترین وبلاگ
اینقدر بدم میاد از این جور ادما...؟!


مادرشوهری بود که عروسی خودپسند داشت. روزی می خواست نحوه

پختن پلو را به او بیاموزد. دیگی حاضر کرد و گفت:

ابتدا آب را در دیگ می جوشانی. عروس گفت: این را میدانستم.

گفت: سپس برنج را در آن می ریزی.عروس گفت:این را هم میدانستم.

گفت: سپس برنج را در آب می جوشانی تا دانه های آن ترد شود،

گفت: این را هم می دانستم.

گفت: سپس آن را در صافی می ریزی و دیگ را دوباره بر آتش

می نهی و روغن در ته آن می ریزی و نان بر روغن می گذاری

و سپس برنج را در دیگ می ریزی. گفت: این را هم می دانستم.

مادر شوهر که دید عروسش چقدر خودپسند است،

گفت: سپس خشتی بر در دیگ می گذاری.گفت:این را هم میدانستم.

بعد از رفتن مادر شوهر عروس همان طور که آموخته بود

پلو را تهیه کرد و خشتی بر سر دیگ گذاشت.

پس از چند دقیقه خشت از بخار دیگ خیس شد و در دیگ افتاد.

عروس چون این صحنه را دید هاج و واج ماند و متوجه خودپسندیش شد.

ظهر چون شوهرش به منزل برگشت گفت:ناهار چه داریم، گفت:خشت پلو.

 

بدون حرف...؟!

 

 
 
 
 

هیچی نمیگم...؟!

 

 


عارفی در زیر درختی در حال استراحت بود،  مردی از آنجا رد می شد، وقتی عارف را در حال استراحت

دید، به سوی او رفت وفریادی بر سرش کشید وگفت : تو دیگر چه جور کافری هستی؟

 

عارف گفت: چرا دشنام ونسبت ناروا به من می دهی، مگر من جز استراحت چه می کنم و چه خطایی 

از من سرزده که چنین بامن برخورد می نمایی؟!

مرد گفت: تو با گستاخی تمام پاهایت را به سمت مکه وقبله و خانه خدا دراز کرده ای و به همین 

دلیل داری به خداوند توهین مینمایی...!

مرد دانشمند نفس راحتی کشیده و مجددا زیردرخت دراز کشید وآرام گفت:

«دوست من لطفا اگر می توانی ، مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد...»

************

 

 

 

؟‍!
از قول ساعد مراغه ای نخست وزیر زمان رضاشاه این جنین نقل
 
 می کنند .
 
در وزارت امور خارجه آن زمان  وقتی نایب کنسول شدم با خوشحالی
 
این خبر را به زنم دادم .بی اعتنا سری جنبانید وگفت :خاک بر سرت .
 
فلانی کنسول است وتو نایب کنسول ..؟!
 
زمانی بعد وقتی کنسول شدم ..به خانم گفتم ..باز هم تحویلم نگرفت
 
وگفت :خاک بر سرت کنند .فلانی وزیر امور خارجه است وتو ..؟!
 
شدم وزیر امورخارجه .وقتی شنید گفت :فلانی نخست وزیر است ...
 
خاک بر سرت کنند ...؟!
 
شدم نخست وزیر ..مطمئن به خانه رفتم ومنتظر که خانم 
 
یکه ای خوردهوحد اقل از حرفهای قبلی اش عذر خواهی کند .
 
وقتی خبر را به خانم دادم نگاهی کرد وسری جنبانید وگفت :
 
خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیر ش باشی .؟!؟!

 

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : MOJTABA

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلبه شادی جامع ترین وبلاگ و آدرس kolbehshadi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 146
بازدید کل : 69580
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

كد ماوس